فاطمه جان ما فاطمه جان ما ، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

بسم الله الرحمن الرحیم

روز پدر

آتلیه رفتن و روز پدر  واما از روز سرنوشت ساز پدر بگم و میلاد با سعادت اولین اختر تابناک امامت علی امیر مومنان علیه السلام رو تبریک می گم  قبل از هر چیز سلام  سلام به تو گل دختر بابایی ات که خداروشکر امسال دومین سال حضورت در کنار پدر در روز پدر هستی ناز نین  شب میلاد حضرت علی بود و قرار بود که اول بریم خونه مامان جون اینا و بابابزرگ علی  و هدیه ای که در نظر گرفته بودند یه یخچال برای باغ بود که طبیعتا عمده پولشو مامان جون می داد و بقیه اش تقسیم می شد بین ما و عمه و عمو  لباس های شما رو هم عوض کردم و قصد داشتم به آتلیه ببرمت قبل از خونه مامان جون اینا و خدارو شکر با بابایی رفتیم آتلیه و یه عکس اند...
28 فروردين 1396

واکسن دو ماهگی تو

سال گذشته 19 فروردین بود که دومین واکسنتو زدیم وقتی که داشتند بهت واکسن می زدند یه هو جیغ کشیدی و دل من نیز با تیر کشید راستش اصلا نگاه که نمی کردم ولی عزیزکم گریه سر دادی و سریع هم آروم شدی ،راستش مامانی من از همون ابتدا استامینوفن بهت ندادم و همین امر باعث شد که بی حال بشی  و ناله بزنی و گریه کنی عمه که هنوز طبقه پایین ما زندگی می کرد اومد بالا و راه کار هایی داد که اصلا پاتو تکون ندم و.... کمی با بچه ها بودند و رفتند پایین البته قبلش نا خن هاتو هم گرفت ،ولی مامان جون مساله از این قرار بود که تو استامینوفن نخورده بودی و وقتی بهت قطره رو دادم آروم گرفتی و تا شب خوابیده بودی ووقتی بابایی از سر کار اومد گفت از صبح همینجوری آروم&nbs...
21 فروردين 1396

تعطیلات نوروز ۹۵

نوروز پارسال  شما یک ماه و نیمت بود و من بابایی تصمیم گرفتیم که به خاطر شما جایی نرویم, بابایی هم قرار بود بره یه مسافرت کاری که با رفتن همگی به مسافرت منتفی شد  مامانی اینا رفتند کیش با بابابزرگم که دیگه دوران نقاهت بعد از عملش تموم شده بود  از دوران عملش نگفتم که یه هویی پیش اومد و تا مرز سکته پیش رفته بود و دیگه خداروشکر عمل شد و خیلی هم عمل موفقیت آمیزی بود و اولبن بار بود که برای ملاقات شما رو که فوق العاده دختری مودب و خوبی بودی گذاشتم پیش خاله فاطمه و رفتیم ملاقات و وقتی برگشتیم دیدیم شما خلاب کالی کلدی.... خلاصه مامانی اینا رفتند کیش و بابابزرگ سید صالح هم تو خونه به خاطر شیفتاش تنهابودنتونست که بابا مام...
20 فروردين 1396

تعطیلات نوروز ۹۶

۲۵ بهمن رفتیم و ۷ فروردین به یاری خدا برگشتیم, مامانی اینا و عمه هم یک روز قبل ما برگشتند اومدیم خونه و کمی به خودمون رسیدیم, استراحت مطلق کردیم, لباس شستیم, وفردا رفتیم خونه مامانی  پنج شنبه هم که لیله الرغایب بود بابایی کباب خرید و من برنج و سوپ درست کردم و رفتیم پیش عمو محمد که تنها و روزه و گرسنه و....هههه بود و بعدش هم عمه اومد البته خیلی اقرار کردیم که افطاری بیاید با هم باشیم گفت نه بعد افطار میام و عمو صادق رفته ترکیه و... جمعه هم رفتیم پارک قیطریه و امامزاده علی اکبر و بعدش هم رفتیم حسینیه که شهادت امام هادی علیه السلام بود و بابایی هم یه قرار کاری داشت مامانی اینا هم حسینیه بودند و قبل از حسینیه رفتنی آش م...
20 فروردين 1396

سفر کربلای جان۴

خداروشکر اولین سفرمون در کشور عراق به سامرا بود که اونم پر ماجرا بود و خیلی خوب بود  رفتن سامرا برای من بعد از تاهل و همراه شما نعمتی بود  دیدن سنگرها,خاکریزها, خراب شدن ساختمان ها,مغازه ها, و شهری کاملا نظامی و خالی از سکنه,مغازه,رستوران بنا به دلایلی همه حکایت از غربت سامرا داشت, دیدن گنبد درخشان طلایی یادوار غربت عسکریین داشت  ولی الحمدلله و صد الحمدلله که مملو از زایر بود اونقدر که مهمان خانه جای پذیرایی نداشت ولی بیرون صحن نظامیان که خدا خیرشون بده که واقعا می جنگند از همه وجود و حافظ کیان و ارزش های دین و میهنشونن  که تا بوده در کشورشون جنگ بوده بهمون غذا دادند  بیرون از صحن هم نیرو ی مردمی غذا تو...
20 فروردين 1396

سفر کربلای جان۳

روز پنجم سفر بهشت زمین کربلای جان سلام دخترک شکیبا ی من  امروز ساعت ۶ صبح اولین داروی سرفه رو بهت دادم  وچون خواب بودی کمی گریه کردی ولی خوردیش  و بابایی هم ساعت ۱۰ اومد و برای صبحانه بیدارم کرد و بالفور آماده شدم و رفتم  بعدش مامان جون رفت سر درست ناهار و بادمجون پوست کندن و قصد داشت خورش کدو بادمجون بپزه و منم رفتم کمکش  بعدش هم برای شما و خود  سوپ درست کردم  الحمدلله شب قبلش خیلی خوب خوابیدی و صبح ساعت ۱۲ به زور بیدار شدی (یعنی بابایی اومد بیدالت کرد ) دیگه صبحانه هم بهت تخم مرغ دادم  قبل ناهار هم بردمت حمام و لباس قرمزی که عمو صادق برات خریده بود رو پوشوندم که ماشاالله چه قدر به...
20 فروردين 1396

چهارده ماهگی تو

کارای جدید و کلمات جدیدی که می گی: مثلا وقتی می خوری زمین یا اینکه از چیزی دردت می گیره خیلی با مزه  می گی : آاووخ  به پرنده ها می گی :توتو  به غذا می گی:نام نام  این روزها خیلی به من وابسته شدی  هر جا می رم میای دنبالم و دستت باز و بسته می کنی یعنی منو بگیر و به زبون خودت می گی بیا  حموم می رم  میای پشت در حموم وایمیسی  یعنی هرجا برم بهت احساس امنیت می ده عروسک نازنینم  بعضی موقع ها که تند راه می رم و بهم نمی رسی گریه می کنی که چرا ازت سبقت گرفتم  حسابی ددری هستی و تا لباساتو می پوشونم بای بای می گی و می خوای بری  دیگه اینکه عاشق بازی کردن هستی البته وقتی که ما ب...
20 فروردين 1396

عکس های چهارده ماهگی تو

عکس های چهارده ماهگی تو می آی و کابینت ها رو باز میکنی و...، دیگه تو عکس ها کاملا هویداست یعنی بازیت همینه ساعت ها سرگرم می شی از هزار اسباب بازی بهتره برات و من که پشت سرت راه می رم و مواظبم که به خودت آسیب نزنی. اینجا تازه از سفر کربلا برگشتیم و داری با اسباب بازی هایی که از اونجا برات خریدیم بازی می کنی. ...
20 فروردين 1396

تبریک

گل بهاری من پانزده ماهگیت مبارک                                                                                            
20 فروردين 1396